نوشته شده توسط مهسا در پنج شنبه 4 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 16:26 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چه کسی بودصدازدمهسا؟

چشمانم بازاست راه رامی نگرم...

و در آن راه ندیدم بجز یک گل سرخ،،،

عجبا...عجبا...

چه کسی بودصدازد مهسا؟

چینی نازک تنهایی من را که شکست؟

قطره های اشکم متبلورشده است،،

نمیبینم کسی رامن دراین راه

هم چنان خواهم گفت:

چه کسی بودصدازدمهسا؟

این برایم سخت است...

ضجه خواهم زد، ازدوری تو...

کوله بارم بر دوش

ای دریغابرمن....

آه من خواهم مرد.

چه کسی بودصدازد مهسا؟


 

نوشته شده توسط مهسا در پنج شنبه 3 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 23:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


زمستان است...

هواسرداست...

نمی دانم چرادنیا پردرد است؟

چراهرکس که عاشق شدمجازاتش فقط مرگ است؟؟؟

و این درداست...

این دله من پرازتنهایی و رنج است...

زندگی ام فقط تاریک و نمناک است...

دراین دنیا منم بی تو...

چرابی تو؟؟؟؟

 

چراهرکس که عاشق شدمجازاتش فقط مرگ است؟؟؟


 

نوشته شده توسط مهسا در جمعه 3 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 23:41 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خسته ام  از این شهر

دوست دارم بروم

به دیاری که هیچ کس نباشد جزتو...

پس درآنجا بجویم تورا...

تاکه جان رافدایت بکنم...

کاش می شد...

 

خسته ام ازاین رنج

خسته ام ازغم تنهایی و بی مهری یار

تو چه یاری هستی؟؟

تاکه من می خواهم درکنارم نیستی!!

نیستی تاکه ببینی پرپرشدنم را ...

آن چشم ترم را...

اگرشوق مرابرخود بدیدی،

شایدبه سویم کمی پرکشیدی...

ولی دیرشده، ای یار...

من مرده ام،بدنم پوسیده ازغم دوری دلدار...

-مهسا-


 

نوشته شده توسط مهسا در جمعه 3 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 23:27 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شعر2

ای خدایااین چه رسمی بود؟

یارم رفت

وبه من گفت:خدایارت باشد

ای خدایااین چه رسمی بود؟

گریه خواهم سرداد

تاهمه آگاه شوند

من که بودم وفاداربه تو

من که خودرافدایت کردم

ای خدایااین چه رسمی بود؟

دردلم آشوب است

گل،چرامیخندی؟

دل من خواهدمرد  وبدون توچه سودی دارد؟

من فقط خواستمت

این گناه نیست    ولی

ای خدایا این چه رسمی بود؟

یادت می آید،که درآن بیشه عشق،تو زمن پرسیدی

عشق یعنی چه؟ و من دست به دامانت شدم

وتوهم فهمیدی...

آری فهمیدی و رفتی...

ای خدایا این چه رسمی بود؟

*سروده خودم*


 

نوشته شده توسط مهسا در چهار شنبه 1 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 21:44 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


شعر

**پاسخ خودم به شعرسپهری


من نیزدرپی توقایقی راساختم وبه آب انداختم
من هم باتوموافق بودم
 که درآن هیچ کسی نیست که
دربیشه عشق قهرمانان رابیدارکند
قایقم زیبابود
هم چنان میراندم
 بی تفاوت به هرانچه که در دریابود
من نیزبه چیزی دل نبستم تابه شهری که گفتی برسم

هم چنان میراندم

باتعجب نگاهم کردی این تعجب ندارد ؛
چون توخودت گفتی که پشت دریاشهری است
 که درآن پنجره ها رو
به تجلی بازاست
 
بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری مینگرند
هم چنان میراندم
توبه من فهماندی که منظورت ازآن شهری که گفتی آنجاست
...عجبا...عجبا
پشت دریاشهرنیست
توچگونه این همه زیبایی را شهرمیبینی
این درودشت چمن راهمه شهر میبینی
آری تودرست گفتی که
خاک موسیقی احساس تورامیشنود
 
وصدای پرمرغان اساطیر می آیددرباد...

ولی این پاکی و این یک رنگی صفت یک شهر نیست

به گمانم دیدمن با دیدتومتفاوت باشد

اما...

واقعازیبابود...

زندگی زیبابود بدحال کسانی که ندیدندچنین جایی را**

شاعر:مهسا-ح


 

نوشته شده توسط مهسا در چهار شنبه 1 / 1 / 1390برچسب:,

ساعت 22:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



مشاهده زنده شبكه ها

پخش زنده شبكه یك سیما
پخش زنده شبكه دو سیما
پخش زنده شبكه سه سیما
پخش زنده شبكه چهار سیما
پخش زنده شبكه تهران
پخش زنده شبكه آموزش
پخش زنده شبكه خبر
پخش زنده شبكه جام جم
پخش زنده شبكه قرآن